هیچ چیز در دست تو نیست.

این را زمانی متوجه می شوی که پنج سال پدرت به این در و آن در زده ولی ظاهرا نتیجه ای نداشته است.

و می بینی بالاخره پس از پنج سال، ناگهان پدرت تماس می گیرد و می گوید:"برای چهارشنبه آماده باش." و تو می مانی که چه دارد در این عالم رخ می دهد.

و این هنگام یاد نوای مداحی افتادم که صدایش را در خیابان از یک مسجد شنیدم در روز میلاد حضرت خورشید. می گفت:"آقا جون برات کربلا رو شما می دی."

و چه زود حضرت خورشید براتمان را داد پس از پابوسی اش. و ان شاء الله فردا از فرودگاه امام (ره) به سمت فرودگاه نجف خواهیم رفت. و شوقم قابل وصف نیست.

راستش ... راستش نمی دانم آنجا که رسیدم چه بگویم. مدتی است که دارم فکر می کنم اما به نتیجه ای نمی رسم. خیلی سخت است که نیاز پنج ساله و خواسته های بی اندازه را در شش یا هفت روز بگویی. هرچند بعد منزل و اینجور شعر ها را بلدم و خوانده ام، اما انصاف دهید مکان های مختلف متفاوت است.

و حالا گمان می کنم تنفس در آنجا از سرم هم زیاد است. اما نباید از کریم کم خواست. پس شما و کرمتان و به قول صائب:

ندهد حاجت گفتار به محتاج کریم

گوش این طایفه آواز گدا نشندیده است

عزیزان چه مخاطبین مجازی و چه حقیقی حلال بفرمایید.

  • محمد سجاد بیگی
۲۴
شهریور

آسمان کویر فوق العاده است. انگار الماس های درخشانی را روی مخمل مشکی ریخته باشند. فوق العاده است.

و ناخود آگاه بارها و بارها جل الخالق می گویی.

اما هنگامی که به تیر های چراغ برق کنار جاده می رسی، دیگر هیچ چیزی پیدا نیست.

تو را از آسمان غافل میکند نور اندک چراغ برق.

و تو، به نور مشغول می شوی.

حالا دیگر از آسمان هیچ خبری نیست.

  • محمد سجاد بیگی
۲۰
شهریور

فرصت شد الحمدلله و طلبید حضرت خورشید برای پابوسی.

هرچند که "لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی"

ولی "مولا کریم بود که بی دعوت آمدم."

و پر واضح است که "مردودتر زمن نبود بنده ای ولی"

از آن واضح تر اینکه "باور نمی کنم که تو مولا کنی رَدَم."

دوستانی که سر می زنند به هنر چهارم حلال کنند بنده رو.

ان شاء الله نائب الزیاره عزیزان خواهم بود.

این فایل زیبا است.

 

  • محمد سجاد بیگی
۱۸
شهریور

این بار شما را ارجاع می دهم به مطلبی از آقای مفیدی کیا.

حتما این مطلب را بخوانید. حتما. خواهش می کنم.

  • محمد سجاد بیگی
۱۷
شهریور

اتفاقات عجیبی امروز مرا به فکر فرو برد. آن زمان که صبح از خواب بیدار شدم و دیدم چهار پیامک از پایگاه اینترنتی "khamenei.ir" برایم آمده. با خودم گفتم دیروز دیدار داشتند آقا. امروز چه خبر است؟ و این اولین تعجبم بود.

آن هنگام که جست و جو کردم، عمل جراحی آیت الله خامنه ای و نتایج جست و جو را دیدم. و این دومین تعجبم بود.

و هنگامی که وارد یکی از سایت های ضد انقلاب شدم و دیدم که در لیست اخبار مهمشان  خبر عمل جراحی آیت الله خامنه ای از نطق اوباما بالاتر قرار گرفته است. و این تعجب سومم بود.

انگار برخی منتظرند تا اوضاعمان را آشفته جلوه دهند. انگار می خواهند رهبرمان را از ما بگیرند. خدانیامرزدشان.

و امروز صد هزار شکر داشت و آن هم برای به پایان رسیدن موفقیت آمیز عمل جراحی کسی که نعمتی است برای کشور و جهان.

خدا حفظش کند.

  • محمد سجاد بیگی
۱۵
شهریور

از وقتی که یادم می آید هر گاه دلم می گرفت دلم می خواست -بلانسبتتان- سر خر را کج کنم و یک راست بروم پابوس آقا.

تا آنجا که یادم می آید، هر وقت دلمان می گرفت، فورا رو می کردیم به حرم آن بزرگوار و سلامی خدمتش می کردیم.

و خوب به یاد دارم که اصلا فرصت به بیان حاجت نمی رسید از همان کودکی شاید.

به خاطر دارم که کل مکالمه ای که تنها یکی از طرفین مکالمه، صدای دیگری را می شنود صرف اظهار شرمندگی می شد؛ و گاهی هم صرف عذرخواهی ؛ و شاید نهایتا به یک طلب می رسیدیم.

شاید تنها به این می رسیدیم که:"آقا دلم تنگ شده، زود بطلب برسیم خدمتت!". و شاید یک دانه مروارید روی صفحه صورتمان می افتاد و بعد شاید روز از نو بود و روزی از نو.

همین.

میلاد حضرت شمس الشموس مبارک.

  • محمد سجاد بیگی
۰۷
شهریور

نمی دانم این روز ها برای چشم پاک بودن آیا باید چشم ها را بست؟ یا باید با چشم باز چیز هایی را ندید؟

آخر چشم باز گاهی ناخودآگاه چیزی را که نباید می بیند. چیزی یا چیزهایی که هیچ علاقه ای به دیدنشان ندارد الحمد لله. نمی دانم ناخوآگاه حساب می شود یا نه! اگر نمی شود افکاری که در پی این نگاه به آدمی هجوم می آورند چه می شود. آنها هم یعنی ساب نمی شوند؟ نمی دانم. فقط می دانم که باید به او که همه ابعاد زندگی ام را می داند و می گویند "فانه تعلم خائنة الاعین و ما تخفی الصدور" یعنی او نگاه های زیر چشمی و آنچه در سینه ها پنهان است می داند، بلند بگویم:

... الهی عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک ...

روز میلاد حضرت فاطمه معصومه علیها السلام بر همه شیعیان و مسلمین جهان مبارک.

  • محمد سجاد بیگی
۳۱
مرداد

روز آخر همه نزدیکان را جمع کرد و فرمود:"لا تنالُ شفاعتنا لمن استخفَّ بالصلاة". 

می گفتند زهر کاری با بدن آن بزرگوار کرده بود که از بدن تنها سر مانده بود. تمام جسم آب شده بود. چونان جدش حسین - علیه السلام - شده بود انگار.

انگار خلاصه آنچه در گذشته بر خاندان عصمت رفته بود، در او جمع بود.

آن هنگام که خانه اش را آتش زدند. آن زمان که بر دستش ریسمان بستند و او را به دارالخلافه کشاندند. و آن زمان که زهر نوشید و آن زمان که جز سر مبارکش هیچ از بدنش نماند.

ارواحنا فداه.