عنوان مطلب، خبر می دهد از سر درون.

:::

به طرز شگفت آوری مدتی است، نشاطی به دست آورده ام. نمی دانم برای چیست، اما خوب است، حال می دهد. خنده

این شادی را خودم بیش از هر کسی در پس پرده سیاهه هایم میابم. اصلا از سبک رئالیسم یا حتی گاهی سورئالیسم، آقا اصلا چون شمایی حتی رمانتیسیسم، خارج شده ام و به گونه ای شرافت مندانه، پا در عرصه لودگی بی حد و مرز نهاده ام.

البته به نظرم کمی تند رفتم. خوش حالی هایم این روز ها  شکر خدا مضاعف هم می شود. اولین شادی ام حدود یک ماه پیش بود. پیش از آن نه اینکه اندر وادی گرفتگی بوده باشم، نه! ولی خب شادی عمیق کمتر برایم اتفاق می افتاد. بعد از آن، این شادی اولیه که داشت فروکش می کرد با دیدار یک دوست قدیمی که مدتها بود ندیده بودمش، تجدید شد. باز داشت فروکش می کرد تا این هفته فرارسید و ...

:::

ساعت 2 بود که داشتم غذای ام را در گرمکنک (واژه معادل مکروفر، ابداعی خودمان است.) می گذاشتم تا گرم شود. تلوزیون را روشن کرده بودم از قبل. در منزل تنها بودم. اخبار هم شروع شده بود. نفهمیدم اولین خبر بود یا دومین خبر ولی تا شنیدم برق از سه فازم داشت می پرید که یاد جمله سید حسن افتادم. «جهزوا ملاجئکم». حالا داشتم از خوشحالی به طرز عجیبی رو به انفجار می رفتم. الحمدلله کسی در خانه نبود و الا ترکش های اش به شان اصابت می کرد. القصه، شبکه را تغییر دادیم به شبکه 6. و پیگیر ماجرا بودیم. چیز عجیبی نبود. اما غرور آفرین بود. غرور را در خودم حس کردم. عزت را. و گریه ام می گیرد به خاطر نفهمی یا ... بعضی از کسانی که به قول خودشان سابقه داران انقلاب اند اما دانسته یا ندانسته عزت را سر انگشتشان گرفتند و غافل اند (ان شاء الله) از طوفان!!!

و یک چیز دیگر برایم به مثابه جک سال بود. آن هم جمله رئیس سگ های هار نجس در تهدید حزب الله بود! گفته بود که به سر نوشت غزه بنگرید!!!!

یکی نیست به این بابا بگه آخه ... شما که تو غزه شکست خوردید با اون وضعیت، دیگه آخه چرا قپی میاین قنپز در می کنین؟؟؟؟ هان؟؟؟ چرا؟؟؟

:::

خلاصه، این بود داستان ما در این شبها، پس تا برنامه بعد خدانگهدار