این اولین باری بود که به جشنواره عمار در سینما فلسطین می رفتم. واقعا حس خیلی خوبی داشتم.

نفس کشیدم. بو کردم. دیدم و خلاصه تلاش کردم حس کنم. احساس می کردم تمام وجودم خوشحاله. با اینکه خیلی هم روز خوشحالی رو پشت سر نذاشته بودم ولی دیشب خیلی خوب بود. مخصوصا که عیش دیشب به دیدار با بزرگواری ختم شد و کامل شد.

موسیقی زنده آقای پیمان بیات، انیمیشن مورچه و سلیمان، داستانی کوتاه سپیدی، مستند کسمه جان برنامه هایی بود که توفیق شد ببینم. و الحق همشون خوب، سپیدی خیلی خوب و مورچه و سلیمان به نظرم عالی بود. واقعا خسته نباشند.

حالا یه ذره نفس بکشیم.

دممممممممممممممممممممم، باز دممممممممممممممممممممم

کافیه.

همین.

  • ۳ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۴
دی

ان شاء الله امروز به فلسطین می روم!

با توکل به خدا ان شاء الله امروز به سینما فلسطین می روم. یکی از دوستان نه با خواهش و تمنا و نه حتی با پیشنهاد بلکه بدون هیچ یک از این موارد گفته بودند که:"اگه یکشنبه رفتی عمار، "سپیدی" رو دیدی نظرت رو بگو!" ترجمه این جمله:" لطفا یکشنبه برو عمار (سینما فلسطین) فیلم کوتاه داستانی "سپیدی" رو ببین و نظرت رو بگو!" البته این برداشت بنده است.

بنابراین بنده نیز عزمم را جزم کردم که یکشنبه اگر خدا بخواهد (یعنی امروز) به سینما فلسطین بروم.

پ.ن: این پست تا اطلاع ثانوی به حالت تعلیق درآمد.

  • ۰ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۲
دی

"نویسنده" 2

نویسنده:

... ولی برای من قضیه یه جور دیگه است. وقتی من جایی رو برای حقیقت می کاوم، اتفاقات زیادی براش می افته. و به جای رسیدن به حقیقت، کپه ای رو به دست میارم، که بهتره اسمش رو نیارم. ـــ خوشبحال شما! ولی یه ظرف عتیقه رو تصور کن، درگذشته برای نگهداری پسمانده های غذایی استفاده می شده، ولی حالا جهانی رو به خاطر فرم ساده و بی همتاش، به تحسین وا می داره. همه "آه" می کشن و "وای" می گن. ولی ناگهان متوجه میشیم که اصلا عتیقه نبوده و یه نفر برای سر کار گذاشتن باستان شناس ها اون رو اونجا  گذاشته. فقط برای خنده! مسخره است،دیگه کسی "آه" نمیکشه. کارشناس های احمق!

پرفسور:

شما تمام وقتتون رو صرف فکر کردن به این جور چیز ها می کنید؟

نویسنده:

خدا نکنه! در واقع من به ندرت فکر می کنم. برای سلامتی خوب نیست!

بخشی از فیلم استاکر؛ ساخته آندری تارکوفسکی؛ 1979

  • ۰ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۰
دی

"اکسیژن" در هوای بالاتر از مرز هشدار تهران!

هنوز ندیدم فیلم آقای امیر داسارگر رو، اما از اونجایی که غیر از امشب تنها یک اکران دیگه توی جشنواره عمار داره، پس بیانش رو خالی از لطف نمی دونم.

فیم داستانی "اکسیژن" روز سه شنبه، 16 دی ماه، حدود ساعت 19:45 اکران میشه.

مکان هم که مشخصه. (سینما فلسطین)

پ.ن: این تنها یک اطلاع رسانی است نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر!

  • ۱ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۰۸
دی

"نویسنده"

... "ضمیر خودآگاهم دوستداره همه جهان گیاه خوار باشن، اما ضمیر ناخودآگاهم در حسرت یه تیکه گوشت آبداره!"

بخشی از دیالوگ "نویسنده" در فیلم "استاکر".

  • ۰ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۰۵
دی

گذشتن از اولین تجربه البته فقط به لحاظ زمانی!

اولین تجربه پنجشنبه شب رخ داد و شگفت آور بود بعضی از اتفاقات.

به هر حال امیدوارم که جزء کسانی باشم که به یقین می رسند. و رسیدن به یقین حتما خیلی طولانی است.

البته کسی که یقین را خواهد داد یک شبه هم می دهد. من هم در خیل امیدواران به رحمت و هدایتش هستم یعنی امیدوارم باشم و بپذیردم. چه یک شبه چه صد ساله.

و خوشابحال شهیدانی که رهِ صد ساله را یک شبه رفتند.

همین.

  • ۰ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۲۹
آذر

توضیحاتی درباره فصل جدید زندگی من

این فصل راستش هنوز شروع نشده البته مقدماتش آماده است اما تا شروعش 5 روز مانده. و دلهره ای عجیب بند بند وجودم را می لرزاند. به یاد جمله سقراط افتادم همین الان. به قول سقراط: از چیزی که نمی شناسمش هراسی ندارم. (به همین مضمون) البته من هم خیلی دارم سعی می کنم آرامشم را حفظ کنم ولی خب تا الان که ظاهرا نتیجه محسوس و ملموسی نداشته. توکل بر خدا. به هر حال امیدوارم در این فصل بتوانم آن گونه باشم یا بشوم که حضرتش می پسندد.

والسلام.

ان شاء الله مطلب بعدی پنجشنبه شب یا شاید هم ظهر جمعه.

التماس دعا.

  • ۰ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۲۷
آذر

تذکر آیین نامه‌ای و مهم و شاید بی اهمیت

مِن بعد، نظرات بدون تأیید بنده می‌باشد. یعنی هر عزیزی بلافاصله پس از ثبت نظر، نظرش در "سین جیم" نمایش داده خواهد شد. بنابراین:

١) دوستان مراقب نظر دادن خود باشند.

٢) مخاطبین عزیز چنانکه می‌دانند هر نظری مربوط به صاحب نظر است و این یعنی بنده مسئول عراض خودم هستم. نه فرمایش عزیزان.

٣) التماس دعا.

  • ۱ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۲۱
آذر

جا ماندن و جاماندگی تقصیر خودمان است!

قدیمی ولی هنوز زیبا.

  • ۱ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۷
آذر

دیالوگ زیبا!

جوان: حاج آقا خود خدا هم نمی خواد من این کاره (روحانی) بشم.

رضا مثقالی در نقش حاجی احمدی (پرویز پرستویی): بزمجه! خریت خودتو پای خدا نذار.

همین!

  • ۲ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۶
آذر

متوهمِ بی همت

اگر هر حرفی بزنم، فقط توجیه کرده ام. پس سکوت را دربرابر این همه فجایع روحی ترجیح می دهم. سکوتی از سر هر چیز که فکرش را بکنید!

پس حضرت حافظ (رضوان الله تعالی علیه) سخن، می گوید که گویای همه مطالب است.

...

غلام همت دردی کشان یک رنگم

نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند

قدم منه به خرابات جز به شرط ادب

که سالکان درش محرمان پادشهند

جناب عشق بلند است، همتی حافظ

که عاشقان، رهِ بی‌همتان به خود ندهند

  • ۱ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۱۱
آذر

یا هادی المضلین

تخریب نه به معنای خوب که به معنای بدش، ضرر می زند به حیات. به خصوص اگر این تخریب چیزی حدود سه سال باشد. ول معطلی یعنی همین. و به خصوص تر اگر تخریب، تخریب روح باشد. و علی الخصوص تر تر اگر تخریب به بخش کمال طلب روح برگردد آنگاه تقاضای خسارت کمترین واکنشی است که جنس مخروب می تواند از مخرِّب داشته باشد. حال تصورش را بکنید که تخریب گر همین را هم دریغ کند.

تخریب گری که اگر حرفش در این زمینه درست باشد، (که من معتقدم به احتمال 90 درصد غلط است.) سه سال عمر کسی را به بازی گرفته است. کسی که شب و روز فکرش شده بود آرمان ها و کمالاتی که انگار یا واقعی نیستند یا اصلشان نایاب است. چنین تخریب گری جرمش مبرهن است ولی مجازاتش را هنوز نمی شناسم.

***

نوجوان کودک درونش خیلی رشد نکرده بود. شاید فقط اندکی از معصومیت کودکی را با خود به همراه داشت. حرف نشنیده بود. طالب بود و دنبال مطلوب می گشت. هرچند به قول خودش از اول دنبال مطلوب نبود و ناگهان "قِل" خورده بود و افتاده بود در این وادی. حسرت، بهت، خستگی، حیرت، واماندگی و جاماندگی، الفاظی است که می توانند اندکی اوضاع روحی نوجوان پیش رویم را توصیف کند. نوجوان چیزهایی را می دانست و خیلی چیز ها را نمی دانست. این را می دانست که دنیا می گذرد. اینکه بعد از اینجا چیزی هست. برای هرکسی در آن طرف قله ای است. اما او نمی دانست انتهای همه قله ها چیست. یا به عبارتی بلندترین قله کدام است. نوجوان می خواست بداند به کجا می خواهد برود. به کجا می خواهد برسد. اما نمی دانست. نوجوان از راه رفتن خیلی می ترسید و به گفته خودش که هم اکنون مقابل هست، اندکی یا بیش از اندکی دچار بی همتی مزمن هم شده بود یا از قبل بود. به هر حال راه را نمی دانست. برای شناختن راه هم، راهی را نمی شناخت. او می ترسید و هم اکنون آثار ترس در چهره اش هویدا است. او می ترسید که نه راه را بیابد و نه حرکتی داشته باشد اولا، و ثانیا از نرسیدن به مقصد هم هراسان بود. هرچند که مقصد را نمی دانست. اما می دانست که حتما هست. به هر حال نوجوان به چیز دیگری هم رسیده بود. البته می گفت نمی دانم درست است یا نه. ولی او علی رغم همه علاقه ای که به نزدیکانش داشت، کسانی که نوجوان گمان می کرد راه شناسند، اما گفت که اتکا به غیر خدا یعنی ناامید شدن. یعنی نابود شدن. او می گفت این را فهمیدم. گفت:"بی منت از خیر غرامت و خسارت هم گذشتم." و فرد مذکور در خطوط ابتدایی را هم حلال کرد.

نوجوان کم کم بغضش ترکید و سر بر شانه هایم گذاشت و بی صدا در سکوت اشک می ریخت. و زیر لب می خواند:

و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم

  • ۲ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۰۲
آذر

چند سئوال ساده، نزدیکای وین

داشتم چندتا عکس می دیدم از حاشیه دیدار سه جانبه شغال و روباره و بره. چندتا از اون چندتا نظرم رو جلب کرد. بعد یه چندتا سئوال برام پیش اومد. گفتم بنویسم و عکسا رو بذارم شاید شما جوابش رو بدونید!

1) کاترین خانم یا عمه کتی و یا حتی همون روباه دهکده دنبال چی می گرده؟ یا شاید بهتره بگیم دنبال کی می گرده؟ و از طرفی آقا"جان" یا "جان کوچولو" یا همون شغال دهکده چه نگاه عاقل اندر سفیهی داره می کنه! چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

2) خب الحمدلله! ظریف الممالک هم پیداش شد و سر عمه کتی برگشت. ظریف عزیز هم خیلی بامزه داره می خنده. سئوال دوم اینه که ظریف عزیز به چی، یا به کی یا حتی به ... چی داره می خنده؟ واقعا خنده داره؟ چی؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

3) این یکی که دیگه سئوال نداره همه چی توش روشنه. اما سئوال اینجاست که واقعا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پ.ن: در عنوان هم تأکید شده که، چندتا سئوال. قصد تخریب ندارم واقعا.

  • ۲ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۰۱
آذر

معمای پریشانی در کنار برج میلاد

بنده نه عضو گروه سایه هستم، نه پولی ازشون گرفتم و نه هیچ چیز دیگه. گفتم شاید کسی دوست داشته باشه این نمایش رو ببینه. یا کلا دنبال تئاتر مذهبی می گرده، پس به همین دلایل نه چندان موجه، یا حتی نیمه موجه، پوستر زیر رو ببینید. دوست داشتید بیاید. دوست نداشتید، هر جا هستید التماس دعا.

رزرو بلیط هم از طریق روابط عمومی گروه سایه انجام میشه.


بعد از تماشای نمایش:

نمی دونم چه حکمتیه که یک نمایش سال گذشته اجرا می شه توی تالار اندیشه و جمعیت اندکی میان اما همون تئاتر با اندکی تغییر در پای برج میلاد باعث می شه در شب اول اجرا حدود 1000 مخاطب داشته باشه. جل الخالق. نمی دونم حاضران به غایبان رساندند یا برج میلاد به همه رسونده!

در هر حال نمایش خوبی بود جدای از بعضی نکته ها که خب از مسلمات اجرای اوله. که بنده رفتم.

  • ۳ نظر
  • محمد سجاد بیگی
۲۳
آبان

تلو تلو های روحی

امشب حسی داشتم که گمان می کردم اندکی معنای مستی را می فهمم. تلو تلو نمی خوردم ولی هوش از سرم پریده بود و ذهنم داشت در وقایعی که برایش گذشته بود تلو تلو می خورد.

همین.

پ.ن: حال جالب و تعجب برانگیزی است. یکهو یک کارهایی می کنی و بعد فکر می کنی چه کردی!